همهی ما یه پل چوبی داریم، یه مکان قدیمی که از در و دیوارش خاطرهی آدما میریزه.یه جایی که میترسی از کنارش رد بشی و مسیرت رو عوض میکنی.چون دیگه نمیتونی با آدمای جدید برگردی به همون روزای قبل.ما نمیتونیم با ورژن امروزِ خودمون برگردیم به دیروز. هنوز نمیدونم این خوبه یا نه. هنوز نمیدونم این به اصالت ما ضربه میزنه یا نه.
من حقیقتا از پل چوبی میترسم، از آدمایی که باعث میشن به خود جدیدمون شک کنیم. امثال دایی ناصر و نازلی. من از پل چوبی و آدماش میترسم. از اینکه نتونم کامل از خودم کنده بشم.در حالیکه هنوز از پوست قبلی بیرون نیومدم وارد یه پوست جدید بشم.
من از اینکه به ده سال پیشم برگردم و نتونم همون آدم باشم وحشت دارم. چون نمیتونم از گذشتهم کنده بشم.چون بلد نیستم مسیرم رو از پل چوبی کج کنم اما اگه بخوام داراییهام رو نگه دارم باید اول از همه پل چوبی توی ذهنم رو خراب کنم.
اما میشه؟ امکانش هست؟ پل چوبی واقعی رو شاید.اما پلای چوبی ذهنمون از بین میرن؟
فکر نمیکنم. هیچ وقت.
ردپای خاطرهی آدما ممکنه کمرنگ بشه، اما پاک نمیشه.
پ.ن: پل چوبی-کیم-مهران مدیری